تبلیغات متنی
آزمون علوم پایه دامپزشکی
ماسک سه لایه
خرید از چین
انجام پروژه متلب
حمل خرده بار به عراق
چت روم
Bitmain antminer ks3
چاپ ساک دستی پلاستیکی
برتر سرویس
لوله بازکنی در کرج
سئو 021 

سایت سئو 021 بوجود آمد تا گامی در جهت آموزش بهینه سازی سایت در ایران بردارد




نامه‌ای از زندان

نامه‌ای از زندان آنچه در زیر می‌آید نامه‌ایست کاملا واقعی که بر روی سربرگ زندان توسط یک زندانی برایمان ارسال شده است ... در این نامه او دردهایش را به تصویر کشیده و از ما خواسته است که تصور کنیم یک اسب است! و به عنوان یک حیوان به یاریش بشتابیم. خواندن این نامه برایمان بسیار دردناک بود و تلخ. دلمان لرزید و اشک میهمان گونه‌هایمان شد. وقتی که اشکی می‌چکد از چشم غمگین دیگر چگونه درد را پنهان توان کرد کی با مصیبت‌های سخت و استخوانسوز در سینه،‌ آه سرد را پنهان توان کرد؟ (نام و مشخصات این زندانی در پیش ما به امانت محفوظ است.) --------------------------------------------------- درد دل یک حیوان در قفس یک حیوانی در این قفس حرفهایی دارد که برای شما بازگو می‌کند. شما که رئیس انجمن حمایت از حیوانات هستید از این حیوان بیچاره حمایت کوچکی بکنید چون به هر جا که نوشتم هیچ خبری نشد ... شاید چون زبان مرا متوجه نمی‌شوند کاری هم انجام نمی‌دهند. به همین دلیل برای شما نوشتم که زبان این حیوان درمانده را متوجه شوید و یک ضمانتی پیش این اربابان (مسئولین) بکنید. من یک سگ هستم، یا گاو و شاید الاغ، نه اسب هستم. اسب را انتخاب می‌کنم چون اسب نجیب و سربه زیر است،‌ زیادی سرکش نیست و مطیع، دلیل انتخابش همین است. کشور را به خانه‌ای تشبیه و مسئولین آنرا به اربابان خانه تشبیه خواهم کرد. این اسب بیچاره در خانه‌ای بدنیا آمد که پدر و مادرش شب و روز بارکشی می‌کردند ولی ماحصل این بارکشی آنقدر نبود که بتوانند شکم خود و بچه‌هایشان را سیر کنند. بقیه حیوانها از انواع علوفه‌های سبز و تازه و خوشمزه استفاده می‌کردند ولی این اسب بیچاره از کاه خشک استفاده می‌کرد. ابتدا فکر می‌کردم روزگار همه حیوانات به همین صورت است تا اینکه کم کم جوان شدم و فکر م بازتر و به اطرافم نگاه کردم دیدم دیگران در طویله‌های مرتب نگهداری می‌شوند ولی ما در یک طویله خشت و گلی که زمستانها آنقدر سرد می‌شد و باران از سوراخهای طویله به داخل نفوذ می‌کرد و همین سوراخها در تابستان لانه انواع حشرات شده و آنقدر گرم می‌شد که هیچ موجود زنده‌ای توان تحمل آنرا نداشت. نه زین داشتیم و نه چشمه آبی. به خودم که آمدم غرور جوانی و بلند پروازی فرصت فکر کردن را از من گرفت و با لغزشی مرتکب جرمی شدم و بخاطر همین جرم اربابان اسب بیچاره را داخل قفس و زیر ضربه‌های تازیانه فرستادند. سالها بود که این حیوان بیچاره زیر ضربات تازیانه در قفس ماند و هیچ حمایت کننده‌ای نداشت که نداشت تا اینکه اربابان موافقت کردند که این حیوان بیچاره به شرطی از از قفس بیرون برود که هرچه بارکشی کرد به عنوان جرمی که مرتکب شده به اربابها بپردازد. باور کنید چون این حیوان بیچاره در قفس از نظر روحی و جسمی خیلی مریض بود و دیگر آنقدر توان نداشت که بتواند هم زندگی خودش را تامین کند و هم اقساط بدهد به همین دلیل خواست یکبار دیگر شانس خود را امتحان کند متاسفانه باز هم اربابان او را به دام انداختند و در قفس را سالهای سال است که بسته‌اند. هر چند که با عوض شدن دو تن از اربابان اصلی دیگر خبری از تازیانه نیست ولی از نظر فکری این اسب بیچاره خیلی عذاب می‌کشد و توبه کرده که دیگر هیچ وقت حتی اگر از گرسنگی بمیرد به مزرعه‌های دیگران نرود ولی این اربابان متوجه نمی‌شوند چون زبان حیوانات را نمی‌فهمند. نمی‌دانم آیا شما خبر دارید یا نه که حیواناتی چون پلنگ، شیر و ... وقتی که به مزرعه‌های بزرگ حمله می‌کنند همه چیز را سرراه خودشان از بین می‌برند ولی چون قوی هستند هیچ وقت داخل قفس نمی‌آیند! فقط و فقط اسب و خر وسگ چون ضعیف‌تر هستند به دام می‌افتند و سالهای سال در قفس می‌مانند. این اسب بیچاره خیلی وقت است که توبه کرده که دیگر هیچ کار خلافی نکند ولی آیا کسی می‌شنود؟ آیا کسی متوجه می‌شود؟ کسی صدای شیهه‌هایش را می‌شنود؟ از شما خواستم به عنوان یک حیوان نگاه بیاندازید و ضمانت این اسب بیچاره را بکنید شاید از این قفس آزاد شود. شما که در آن سازمان زحمت می‌کشید و واقعا به حقوق حیوانات احترام می‌گذارید چه می‌شود اگر من را هم از همین حیوانات بدانید ... من بارها مامورین شما را دیده‌ام که بخاطر اینکه شکارچیان حیوانات را شکار نکنند روزها و شبها با دلی از محبت انگار از بچه‌های خودشان مراقبت می‌کنند به گشت زنی مشغولند. وقتی دیدم شما از حیوانات اینقدر حمایت می‌کنید درد دلم را برای شما نوشتم تا شاید شما مرا هم به عنوان حیوان نگاه کنید و به فریادم برسید چون انسانها ارزشی ندارند ... ضمنا: وقتی که می‌گویم اینجا به انسان ارزشی قائل نمی‌شوند شما باور ندارید ولی حتی یک مددکار احتماعی که وظیفه‌اش رسیدگی به مشکلات روحی زندانیان است وقتی این نامه را به او دادم که برایم پست پیشتاز کند وقتی که نامه را خواند با عصبانیت مرا از اتاقش بیرون کرد و گفت من این مزخرفات را به هیچ کجا نمی‌برم و بدون اینکه مافوقش را در جریان بگذارد نامه را پس داد و من مجبور شدم به یک طریقی نامه را به شما برسانم اسم مددکار .... است.


برچسب ها : , تعداد بازدید : 213

نظرات: |



اخرین مطالب